متن های زیبا | ||
|
خواهرم! کمی فکرکن خاطره ای از شهیده فاطمه جعفریان زمان شاه بود ... داشتیم با هم تو خیابون قدم می زدیم یه خانم بی حجاب داشت جلومون راه می رفت .. فاطمه رفت جلو و بدون مقدمه ازش پرسید: ببخشید خانم! اسم شما چیه؟ خانم با تعجب گفت: زهرا، چطور مگه؟.. فاطمه خندید و گفت: هردومون هم اسم حضرت زهراییم بعد پرسید: می دونی چرا روی ماشین ها چادر می کشن؟ خانم که هاج و واج مانده بود، گفت: لابد چون صاحباشون می خوان سرما و گرما و گرد وغبار و اینجور چیزا به ماشینشون آسیب نزنه فاطمه گفت: آفرین! من و تو هم بنده های خدا هستیم، وخدا به خاطر علاقه ش به ما، یه پوششی بهمون داده تا با اون از نگاه های نکبت بار بعضیا حفظ بشیم و آسیبی نبینیم ... بعدها که دوباره اون خانم رو دیدم محجبه شده بود
منبع: کتاب کفش های به جا مانده در ساحل، صفحه 17
نظرات شما عزیزان: |
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |